شهید غلامعلی عظیمی
پنجشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۰۸ ب.ظ

94/5/8
بابانظر 16
بین دنیای ما و شهدا خیلی تفاوت بود... اونا در واقعیت زندگی میکردن ومافقط از دور تماشاگر بودیم...
دوست نداشت خانمش باروسری بره بیرون . غلامعلی چندتا مقنعه خرید. اول به خواهرش هدیه داد بعد به خانمش .
میگفت : اینهمه جبهه رفتم یکبار امام زمان (عج ) رو ندیدم... شب خواب دید امام زمان(عج) رو سرش دست کشیدن..
همینکه امام گفتن جبهه ازهرکاری مهمتره غلامعلی وامثال اون بدون فکر کردن به موقعیت ومقام وکارشون رهاکردند وگفتن هرچی رهبر بگه ورفتند ...
میگفت میخوام باخون خودم بنویسم جانم فدای خمینی بعدشهیدبشم . که همینطورهم شد
مادربزگش تنها زندگی میکرد یه روزبماگفت من شبهامیترسم . وهمون روز خواب دید غلامعلی رودیوار خونه نشسته ومیگه مامان بزرگ نترس من اینجانشستم نگهبانی میدم .
خواهرزاده شهید میگفتند:
توجبهه وقتی اون خانم بی حجاب میخواست با پسربچه 12ساله مصاحبه کنه روشو برگردوند وگفت ای زن بتوازفاطمه اینگونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است . الان بچه ی 12 ساله مااینکارو میکنه؟! چون ماکارفرهنگی رو دراولویت های بعدی گذاشتیم و اول به مسائل اقتصادی پرداختیم !
۹۴/۰۵/۰۸
این یک نظر آزمایشی است.