شهیدان حسین ، مهدی و علی اصغر ایمانیان - محمد خوشدل
پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ق.ظ
موعد دیدار با خانواده شهید
94/7/16
مشهد طبرسی 57
حسین ایمانیان پورنجف آبادی نام پدر: اسداله تاریخ تولد: 39/3/22 تاریخ شهادت: 59/11/26
محل شهادت: میمک گلزار: خواجه ربیع مشهد
محمد خوشدل نام پدر: موسی تاریخ تولد 29/6/12 تاریخ شهادت: 65/10/29
محل شهادت: شلمچه عملیات: کربلای 5 گلزار: خواجه ربیع
ایشان در ابتدای کلام دعا کرد: خدایا به ما دنیایی بده که آخرت گرفتارش نباشیم
پای صحبت هایش:
ما اصالتا اصفهانی هستیم و قبل از انقلاب در نجف آباد ساکن بودیم
از زمانی که در 15 خرداد امام را تبعید کردند مقلد ایشان بودیم و رساله امام را در خانه داشتیم البته صفحه اول که نام امام بود را کنده بودیم
از همون ابتدا یک خانواده سیاسی بودیم و حکومت شاهنشاهی رو قبول نداشتیم
با آیة الله پسندیده در ارتباط بودیم و مخفیانه با نجف مکاتبه می کردیم
برادرام نوارفروش بودن و مخفیانه نوارهای امام و حاج آقای فلسفی رو میفروختن
حتی چند بار توسط ساواک دستگیر شدیم
شوهرم 3 ماه برادرم مهدی 3 ماه و خود من 24 ساعت توسط ساواک زندانی بودیم
داستان بازداشت شدن من از این قراره که:
چون دولت رو قبول نداشتیم یک سال خودمون آزاد به حج مشرف شدیم و 4 ماه اونجا بودیم وقتی برگشتیم یک عده گرای مارو به ساواک داده بودن
خونه منو و مامانم تو یک کوچه بود و همه مدارک اعلامیه های امام و نوارها خونه من بود
جلسه قرآن بودم وقتی برگشتم دیدم ساواک ریختن خونه مامانم و همه جارو دارن میگردن حتی پلاستیکای سقفو کنده بودن، رساله امام توی کیفم بود، اما با جسارت اومدم و داد زدم که چی میخواین
راستش نفهمیدم اونا ساواکین!
دختر هفت سالم میخواست بره مدرسه و مدام از من پول میخواست سرش داد زدم و روونش کردم
خلاصه همه این فیلمارو در آوردیم تا ساواک بعد اینکه هیچی پیدا نکرد رفت
بلافاصله راهی خونم شدم و همه مدارکو جمع کردم و ریختم توی کیسه و سرش یک نخ بستم و انداختم تو چاه بارون و سرنخو گذاشتم بیرون
ساواک که فهمیده بود باید خونه منو میگشته خیلی سریع برگشت و منو دستگیر کرد ....
تو روزنامه خیلی قدیم مصاحبه کردم و اونجا جریاناتو نوشته
4 برادر دارم که دو برادر اول و برادر آخرم شهید و برادر سوم جانباز بصیر هستند
حسین همان اوایل جنگ سال 59 راهی جبهه شد و یک ماه بعد در 26 اسفند جنازه اش بی سر برگشت
علی اصغر ازهمه کوچکتر بود و مادر که برای جبهه رفتن دو فرزند شهید دیگرش هیچ مخالفتی نکرده بود حالا با رفتن علی مخالف بود
ولی پدر چیزی نمی گفت
با این وجود علی که 14 سالش بود شناسنامشو دستکاری کرد و رفت
سه چهار باری رفت
دفعه آخر فرماندشان گفته بود بروید خداحافظی آخر را با خانواده بکنید که در این عملیات احتمال برگشت نیست
ده روز بعد شهید شد
دو سه ماه مفقودالجسد بود
5 روز به عید جنازش اومد.
مادرم به برادر سوم گفت تو نرو چند روز دیگه چهلم علیه
گفت تا اون روز برمیگردم جلو نمیرم
اما هم رفت مجروح شد
دیگه نشد برا علی مراسم چهلم بگیریم
دو ماه فرستادنش لندن و اونجا چشماشو تخلیه کردن
پای صحبت های فرزند شهید خوشدل که عروس حاج خانم هم هست:
پدرم سال 65 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید
ما سه خواهر و سه برادریم
خواهر بزرگم ده ساله بود که پدر شهید شد
من اون موقع خیلی کوچیک بودم و هیچ چیزی از بابا تو ذهنم نیست
برا همین هم هیچ وقت خوابشو ندیدم
اما زمانی که ازدواج کردم شوهرم خوابشو دیده بود که ....
هق هق گریه