شهید عباس علیزاده
موعد دیدار با خانواده شهید
94/8/14
مشهد خیابان شهید آوینی 45
عباس علیزاده نام پدر: محمدعلی تاریخ تولد: 64/5/14 تاریخ شهادت 94/4/1
محل شهادت: سوریه
سخنران مراسم امیروز: آقای شاه تقی جانباز دوران دفاع مقدس و راوی این روزهای راهیان نور
پای صحبت های مادر شهید:
درشب تاسوعا بدنیا آمد .
از اول برای علمداری خلق شده بود !
5برادر بودن و عباس سهم خداشد...
میخواست بره سوریه اما بامخالفت مادرمواجه شد . به مادر گفت: شماقلبا به امام حسین ارادت دارین یا فقط زبونی؟! کسیکه قلبش پرازعشق واقعی امام حسین باشه و شیعه باشه چطور میتونه ببینه حضرت زینب رو دوباره ازخاک بیرون بکشن ودوباره به اسارت ببرن... ؟!
این را که گفت، مادر گل پسرش رابدرقه کرد به سوی دفاع از حریم زینب کبری سلام الله علیها...
عباس سال93 بشهادت رسید و اکنون سلاحش در دست برادر دیگرش است...
متن سخنرانی:
شهید محمد طاهری فرد مخلص و بزرگی بود یک کشاورز کم سواد اما فرمانده شد
کلامی حکمت آموز دارد: همه پیامبران اگر آمدند برای رشد و کمال انسانی و این رسید به ائمه و منتقل شد به شیعیان
حوادثی هم که به پیامبر رسید و به معصومین رسید الان شب عملیات رسد به ما پس همه نگاه های معصومین، شهدا به این عملیاته یعنی جهان اسلام نگاهش به اتفاقیه که اینجا بیفته
این را وقتی می فهمیم که در منطقه عملیاتی خیبر و بدر برخورد می
کنیم به منطقه آبی
ما در صدر اسلام جنگ آبی نداشتیم ولی پیامبر فرمود: شهدا البحر افضل شهدا البر
در آب جان پناه نداری.
حجم عظیمی از رزمندگان ما را دانش آموزان تشکیل می دادند
امام در عملیات خیبر فرموده بود هر جور شده جزیره را نگه دارید
شهید محمد طاهری در این منطقه جان فشانی ها کرد بچه ها را هدایت کرد میگه بچه ها از من دور شدن یک لحظه نگاه کردم این همه ترکش و توپی که سمت من میاد هیچ کدام به من نمیخوره رفتم پشت یک خاکریز، یک تیر سرگردان میاد مچ دستش را سوراخ میکنه به پروردگار میگه من جلوی توپ و تانک بودم چیزیم نشد ولی الان که آمدم جان پناه گرفتم توکلم از تو برداشته شد این دست را طبابت نمی کنم تا بیاموزم هیچ گاه توکلم را از خدا برندارم
در چهارراه خندق در عملیات بدر شهید شد
در بهمنشیر خرمشهر آموزش غواصی میدیدیم برادر شهید رحیم پور ازغدی، حمید، هم با ما بود
سال 65 سالی که امام آن را سال سرنوشت نامیده بود و برنامه این بود که کار صدام را تمام کنیم
اکثر بچه ها 14-15 ساله بودن سه ماه آموزش غواصی دیدن تا بزنن به خاکریزی که صدام با معبرهای مختلف ساخته بود
باقر قالیباف سخنرانی کرد که بچه ها شما فردا با دشمنی می جنگید که ... و این سخت ترین جنگ شماست عملیات لو رفته ولی ما باید تمکین کنیم
میدونن راهی که باید برن صددرصد شهادته
هیچ کس عقب نشینی نکرد
یک شب مانده به عملیات کربلای 4 حنابندان کردن
روز عملیات حسن رحیم پور با برادرش وداع کرد
بچه ها پایشان را در آب میگذاشتن و لبیک گویان با لباس شهادت رفتن
حمید به برادرش گفت خداحافظ من رفتم تو مراقب پدر و مادر باش
در بین راه زیر شدیدترین آتش دشمن وقت نماز مغرب شد نماز خوندن
وقتی به دشمن رسیدن با گلوله های رسام دشمن وسط نحر خین یکی از بچه ها تیر خورد گفتیم صدات درنیاد ما هنوز دیده نشدیم
نگاهی به بچه ها کرد رفت زیر آب قلب قلب آب خورد و دیگه بالا نیامد
شهید مرتضی دادمحمدی وسط راه تیر خورد مچ دستش را کرد داخل دهانش تا داد نزنه وقتی ما برگشتیم مرتضی دستش داخل دهانش سوراخ شده بود و به شهادت رسیده بود
بچه ها با دشمن تن به تن شدن و تا صبح جنگیدن
روی خاکریز دشمن مجروح افتاده بودن آزاده ای تعریف می کرد روی همه بچه ها تیر خلاصی زدن
از هشتاد و اندی فقط هفت هشت نفر برگشتیم
در بین راه شهید مهدی فرودی را دیدیم آمده بود جنازه ببره عقب کسی که میرحسین موسوی حکم سرکنسولگری هندوستان را بهش داده بود ولی آمد جنگ...
دانشجوی ممتاز علوم پزشکی گفت دارم میرم مرخصی ازدواج کنم
سرش را پرسیدن؟ گفت: من در این دنیا پدر و مادری داشتم که یک گوشه دلم تعلق به اینها داشت رفتم گوشه دیگه دلم را بدم همسرم بعد بیام اینجا با خدا معامله کنم...
شهید رحیم اکبری قایقش را در کربلای 4 زدن و در مشهد تابوت خالی تشییع کردن و در خواجه ربیع گل گلایل در قبر گذاشتن
11 سال بعد قسمت هایی از بدنش با پلاک پیدا شد دوباره تشییع کردن قبر نمادین را باز کردن گل گلایل مثل روز اولش تر و تازه بود...
در تفحص بچه ها رفتن منطقه عملیاتی کربلای 5 به رهبری سردار قاسمی و باقرزاده با راهنمایی بعثی ها
رسیدن به بچه هایی که مفتول به دستاشون بسته و به ردیف نشستن
فرمانده بعثی را قسم دادن ماجرا را بگه گفت وقتی بچه ها را شب عملیات کربلای 4 اسیر کردیم نزدیک اذان بود بچه ها گفتن اگر اجازه بدید نماز بخونیم به فرماندهی گفتن گفت مگر مجوسم نماز میخونه دستور رسید با لودر چاله ای بکنن که فرار نکنن و اونجا نماز بخونن میرن داخل چاله فرمانده میاد به لودر دستور میده حالا شروع کن روشون خاک بریز
جنازه هایی در ام الرصاص پیدا شد که هنوز فین هاشون رو به بالا بود یعنی حتی خاکشون نکرده بودن
یکی از بعثی هایی که آدرس میداد خیلی کثیف بود دهانش بوی مشروب میداد یک روز یجا آدرس داد کندیم از پا رسیدیم به نیم تنه از نیم تنه به سر هنوز سالم بود این بعثی خودش رو انداخت رو جنازه گفت یا فاطمة الزهرا من به حقانیت شما ایمان آوردم...
شهدای حرم تفسیر دیگری از عاشورای حسین هستند
دامن شهدا را رها نکنیم
ایشان در ادامه به نقل از خاطره ی غیر قابل نشری از دکتر مصطفی طاهری فرزند شهید محمد طاهری (صاحب داروخانه ای در خیابان ابوطالب مشهد) پرداخت و نقل خاطرات پایان ناپذیرش را در مجلس ما به اتمام رساند