شهید قاسم حسینی
پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۳ ق.ظ
موعد دیدار با خانواده شهید
95/4/17
مشهد خ شهید آوینی خ سخاوت
قاسم حسینی نام پدر: سیدحسن تاریخ تولد: 71/5/23 تاریخ شهادت: 92/11/17
محل شهادت: منطقه قاسمیه دمشق گلزار: بهشت رضا مشهد بلوک 30
سخنران: خانم کارگرمداح: آقای بامشکی
پای صحبت های دو خواهر و مادر شهید:
بچه آرام وصبوری بود . آروم حرف میزد آروم حرکت میکرد .
مینشست پشت لپ تاب ومیگفت مامان برام چای بیار !
مامان میگفت توخجالت نمیکشی بمن میگی چای برات بیارم؟!
قاسم میگفت خب چیکارمیشه شمابیاری؟! چای ازدست شماخوردن داره ولباشو میچسبوند به لپ مامان وبه اصطلاح بلبلی بوسش میکرد ومیگفت اینم دستمزدت ...
بخاطر وضعیت مالی نامناسب پدر، ترک تحصیل کرد
امااین اواخر که اوضاع مطلوب ترشده بود میگفت میخوام شبانه درس بخونم .
سال 92 اولین کسیکه ازاقوام به سوریه رفت، دایی بود. وقتی میومدمرخصی ازحال وهوای اونجا برای قاسم میگفت ودلشو میبرد...
قاسم هرچه به مادرالتماس میکرد رضایت نمیدادن آخرمجبورشد بی خداحافظی بره...
رسیدفرودگاه زنگ زد وحلالیت طلبید .
به دستور فرمانده، 6نفرسواربر موتورهاشدن برن شناسایی که فرمانده به قاسم میگه : توبیاپایین ، 5 نفرکافیه .
وهرپنج نفر به شهادت میرسند وبدجوری حس جاماندن ازشهادت به دل قاسم21 ساله چنگ میزنه...
اومده بودمرخصی. نیمه شب رسیدخونه . دلش نیومدبقیه روبیدارکنه. ازبالای دراومد تو. ساک شو گذاشت ومشغول نمازشد . ازصدای گریه اش بقیه ازخواب بیدارمیشن . اولین نفر مادره که میادپیش قاسم وباگریه گفت:قاسم توبادل مادرت چه کردی...؟!
قاسم گفت: مادر شمامنوعقب انداختی...
شماروبه حضرت زهرا بامن اینکارو نکن! دعاهای شمابودکه منو برگردوندوازشهادت عقب موندم...
حقوق شو گرفت، خونه رو رنگ کرد ودر حیاطو عوض کرد و...
گفتم مادر پولاتو خرج نکن میخوام دامادت کنم ماشین برات بخرم . اصلا دلش به هیچی شوق ورغبت نداشت ...
بارآخری که داشت میرفت داداشش گفت مادرباشهیدت خداحافظی کن که دیگه برنمیگرده !
کسی خبرشهادت شو نداده بوداماخیلی بی تاب بودم...گفتم یازهرا من میدونم که بچه ام شهیدشده اما برش گردون...
هرکیو میدیم ازش میپرسیدم قاسم شهیدشده؟!
قاسم خیییلی باپدرش رفیق بود . همه کس پدرش بود !
بعدشهادتش ازبارغم وغصه تقریبا فلج شده بودم تااینکه رفتم زیارت حضرت زینب (س) خیلی آرام شدم بحدیکه اگه الان بهم بگن :
قاسم رو بهت برمیگردونیم امازیارت حضرت زینب رو ازت پس میگیریم میگم نه! همه پسرام فدای عمه جان زینب...
۹۵/۰۴/۱۷
قلمتان استوار . موفق باشید