شهید مدافع حرم جواد محمدی منفرد
چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ب.ظ
موعد دیدار با خانواده شهید
96/5/19
مشهد خ شهید صادقی
جواد محمدی منفرد نام پدر: غلامرضا نام مادر: فاطمه دانشمند
تاریخ تولد: 56/2/26 تاریخ شهادت: 94/11/14
محل شهادت: آزادسازی نبل الزهرا سوریه گلزار: قطعه 30 بهشت رضا مشهد
مداح: برادر مرتضی بامشکی
بسم الله الرحمن الرحیم
باسلام ودرودبه روح پرفتوح امام خمینی وآرزوی سلامتی برای مقام معظم رهبری حضرت آیه الله خامنه ای ودعابرای فرج منجی عالم بشریت اینجانب بسیجی مهدی(جواد) محمدی مفرد این چندسطر را برای خانواده خود (همسروتنهافرزنددلبندم وپدرومادر وخواهر وبرادرانم) ودوستان بسیجی وولایت مدار می نویسم امیدکه ازاین حقیرسراپا تقصیر بخاطر قصور وکوتاهی ها واشتباهات دربرخوردواحیاناکدورت مرابخشیده وبرایم طلب آمرزش نمایید.
مسیرانتخاب شده شایدکمی ناهموارباشدبرای بعضی ازانسان های عافیت طلب غیرقابل توجیه باشد اماگاهی انسانهابایدبروند تامسیرحق طلبی زنده بماند واگرنباشدتداوم این مسیرشایدصدای حق دیرگاهی بودکه خاموش شده بود واین نداکه ازابتدای خلقت درجهان توسط پیامبران وامامان همیشه به شیوه های مختلف وبایک هدف بلندبوده است امروز توسط نایب برحق امام زمان(عج)برای مااعلام و وظیفه ماست که به هرصورت ممکن این ندا را لبیک وفراترنموده تاگوش جهانخوران وعافیت طلب های بی درد که انشاالله وصل به قیام حضرت مهدی خواهدشد کر گردد.
بی شک ما نه جنگ طلب هستیم ونه به دور ازجامعه ولی گوش به فرمان ولی تاپای جان ایستادگی خواهیم کرد وباشد تاآرزوی شهادت مامحقق گردد واین پرچم که دست به دست ازابتدای خلقت گشته ومانیز این رابه دستان شمامی دهیم تاپشتیبان ولی بوده وخودراآماده نبرد سرنوشت ساز بین تمام کفرباتمام حق که دیریازودانجام خواهدشدنمایید.
ازدوستان عزیزخودمی خواهم ولایت فقیه راهمچون فرمانده ای نگاه کنید که درمعرکه جنگ فقط دستور اونجات دهنده شماخواهدبود وبس وراهی جز اطاعت نداریدچون اگرغیرازاین باشدشمادرکوران حوادث وفتنه هاگمراه خواهیدشدواین گمراهی جبران ناپذیرخواهدبود.
ازشمابزرگواران که همیشه بامن مهربان بودیدومن گاهابارفتار واخلاقم باعث ناراحتی جمع های دوستانه شمامی شدم عاجزانه حلالیت می طلبم و خواهشمندم برایم طلب آمرزش ازحضرت حق نمایید.
لبیک یازینب(س)
مهدی محمدی مفرد
پای صحبت های پدر شهید:
قبل از تولد اسمش را گذاشتم مهدی اما چون شب تولد امام جواد بدنیا آمد اسم شناسنامه را گذاشتیم مهدی ولی جواد صداش می زدیم
از همون زمان مادرش این را بغل می کرد می برد راهپیمایی
زمان طاغوت من عکس امام را قاب گرفته بودم زده بودم دیوار خونه اون زمان فلکه ضد منزل داشتیم به ساواک گزارش دادن آمدن ولی عکس امام را ندیدن خانم هم سریع کتاب های سیاسی خونه رو جمع کرده بود گذاشت داخل ساک برد منزل یکی از آشنایان در طلاب
خب این بچه این ها را می دید
بعد هم که بزرگ شد فهمید جو چیه از ما داغتر شد مرتب با دوستانش جلسه داشتن
چون خودم 8 سال جبهه داشتم و یک فرزندم مفقود الاثر بود ایشون از سربازی معاف شد و استخدام فرودگاه شد
کارهای انقلابی خودش را می کرد سه چهار تا هیئت تأسیس کرد رأیة الرضا، بابانظر و .... همه چیز هم به هیئت ها می داد و می گفت حالا هیئت را خودتان راه ببرید
دوره های چریکی پارتیزانی ووشو را در حد عالی دیده بود ما اون زمان اطلاعی نداشتیم
مدتی با من و مادرش بحث می کرد که می خواهم برم سوریه اوایلش مخالفت می کردم چون می دانستم ایشان را نمیزارن بره چون اون زمان فقط فاطمیون می رفتن ولی از اول قانع بودم
ولی مادرش مخالف بود می گفت تکلیف این بچه هات چی میشه یک فرزند دو ساله داشت و انتظار فرزند دومش را می کشید
گفت مادر این سؤالی بود که حضرت زینب از امام حسین پرسید که شما دارین شهید میشین در این غربت ما را به کی می سپارین امام حسین فرمود ما شما را به خدا می سپاریم من هم الان اینا رو به خدا می سپارم شما نگران نباشین زمان جنگ کوچک بودم ولی الان می تونم برم
تا مادرش رضایت داد
با سختی عازم شد 5 میلیون تومان خرج کرد تا مدارک افغانی گرفت و راحت تونست بره
رفت یک ماهی بود برای زایمان خانمش برگشت
بچه که به دنیا آمد شب بعدش رفتیم خونش نبود خانمش گفت رفته سوریه به ما نگفته که مانعش نشیم
دوستاش تعریف کردن دو روز قبل از آزادی نبل الزهرا شهید شد آنجا فرمانده محور بود
بالاشون گلوله زیاد می ریختن کاری نمی تونستن بکنن به یکی از بچه های روحانی میگه من میرم راه را برای شما باز کنم و شهید میشم شما بعد من فرمانده ای
رفت جلو پاش تیر خورد گفتم برگرد گفت امکان نداره رفت جلو اسیر شد خیلی کتکش زدن ما می دیدیم ایشان هم بهشون بد و بیراه می گفت لعنتشون می کرد با گلوله سر بچم را جدا کردند
ایشون مدیر کاروان بود
خادم حرم بود در حرم دو شغل داشت
آدم فعالی بود
آخرین سفری که زائر برده بود کربلا در بین الحرمین از آقا می خواد میگه امشب مصرم و میخوام و امام حسین را به جان مادرشان و خواهرشان و ابالفضل وعلی اکبر قسم میده میگه من سواد این راه رو ندارم من فقط شهادت می خوام
میگه خدایا من با این چشم گناه کردم با این سر فکر گناه کردم نه چشم می خوام نه سر میخوام
دوستاش این دعا را مخفیانه فیلمبرداری می کنن میفهمه میگه حق نداریم پخش کنین
بعد شهادتش که فیلم را بدست ما رساندن حدود هفت هزار تا سی دی پر کردیم و دادیم مردم
و اینکه سرش را جدا کردن دعای خودش بود
چون کارمند فرودگاه بود می گفت باید شهدا را از پاویون بیارن ولی به حرفش گوش نمی دادن
یک هواپیما از تهران از اقوام همراه با پیکر ایشان به مشهد آمد و خودش اولین شهیدی شد که از پاویون وارد کردن
من از خدا ممنونم و از اهل بیت و از بی بی زینب که ایشان را به فرزندی قبول کرد و برد
وقتی رفت یک بچش علی اکبر 2 روزه بود و پسر دیگش ابوالفضل 2 سال و 3 ماه داشت
ایشون شبا می رفته بهشت رضا ما اطلاع نداشتیم
یک شب یکی از رفقاش آقای رمضانی ایشون رو می بینه میگه تو اینجا چکار می کنی
میگه من با شهدا اینجا درد دل می کنم و در قبر خالی هم می خوابیده
دست دوستش را می گیره میبره سر یک قبر خالی میگه این قبر مال منه من شهید میشم اینجا دفن میشم چون خیلی شوخ بود رمضانی میگه تو!
بعد شهادتش مهندس کریم دادی رئیس سازمان فردوس های مشهد میگه بزارید ببینیم کجا نزدیکتره آنجا دفن کنیم در کامپیوتر میزنن میاد یک قبر خالی میگن اینجا قبر خالی نداریم خود آقای کریم دادی میاد می بینه یکی سر اون قبر نشسته گریه می کنه میاد میزنه به شونش میگه شما کی هستی میگه من رمضانی هستم جواد محمدی 6 ماه قبل آمد گفت اینجا قبر منه حالا پیکرش اومده نمیدونم اینجا دفنش می کنن یا نه
مهندس میگه خوشحال باش همینجا دفن میشه جایی که خودش انتخاب کرده
در سن 18 سالگی با یکی از رفقاش در طرفداری از امام و حمایت از مستضعفین دور ایران دوچرخه رفتن
یکی از سالن های تختی به نام ایشونه نوشتن قهرمان کاراته
وزارت ورزش هم چندین بار براش جشنواره گرفتن
زمان زلزله بم یک ماه مرخصی بدون حقوق گرفت دو تا کامیون وسایل برد اونجا بخاطر همین بم دو بار براش یادواره گرفتن و یک لوح به ما دادن نوشته که ما شهروند بم هستیم
اولین شهیدی بود که آقای علم الهدی براش نماز خوند گفته بود برای این خودم میرم چون ایشان در حاشیه شهر فعالیت داشت
کاری از دستمان ساخته نیست جز دعا برای کسانی که به شهدا بها میدن چون شهدا برای خودشون نرفتن برای جامعه اسلامی رفتن
پای منبر سخنران:
یک واژه مشترک درزیارت همه اهل بیت،ع «من زاره عارفابحقه»
اینکه امام رو*بامعرفت* زیارت کنیم
ازامام صادق،ع سوال شدچکارکنیم که امام مون روبشناسیم،مسیرمعرفه الامام کجاست؟
حضرت فرمود؛به این حدازشناخت برسدکه امرونهی امامش رولازم الاجرابدونه *امامش روباورکنه*
شاگردآیه الله اشرفی مازندرانی می خواست بیادزیات امام رضا،ع استادشون فرمودن یک سوالی ازآقادارم جوابشوبرام بیارشاگردشون تعجب میکنن که ایشون باوردارن که امام حضورفیزیکی دارن
میگه سوال استادرویادم شدبپرسم روزآخردرحرم ندایی شنیدم که؛
سلام ماروبه استادت برسون وبگو
*آیینه شوجمال پری طلعتان طلب
جاروب کن خانه وپس میهمان طلب*
میگه اومدم به استادم گفتم چی ازآقاخواستین اینطورجواب دادن؟
گفتن من ازآقا*خودشون* روخواستم!
یک قاعده وضابطه کلی درمسیرمعنویت ورشد اینه که مابا*عقایدوباورهامون*به اهدافمون می رسیم واگه عقایدنباشه حتی تربت امام حسین،ع هم جواب نمیده
به امام صادق،ع گفتن چراتربت روبه مریض میدیم خوب نمیشه ؟!فرمودن چون کسی میده که باورویقینش ضعیفه!
پدرآیه الله سیستانی درمشهدچله گرفتن برای ملاقات امام عصر،عج
میگن تاازحرم اومدم بیرون به یک خانه ای رسیدم احساس کردم خبری هست ندایی اومدسید وارداین خانه شو
اجازه گرفتم محضرحضرت رسیدم آقادوجمله فرمودن؛
۱.اینکه درمشهدجدم چله می گیری برای ملاقات ما؟ ماازاین عمل شماتشکرمی کنیم
۲.مثل این زن عمل می کردیدمن به زیارتتون میومدم!
امام به یک فقیه عمل یک* زن* روالگوقرارمیدن
حضرت فرمود؛بخاطرباوروعقیده ای که این زن به چادرش داشت سالهامحبوس بود درخانه که کسی چادرش رونکشه زمان رضاشاه
من اون چندسال خونه دل خوردنش رودیدم!
همین جلسات بظاهرکوچک اما به *باطن بزرگ*خیلی مهمه
امام رضا،ع فرمودن
توهمین محافل امرولایت وقلوب مازنده میشه
اعتقادیعنی عقدبالقلب
دراصول مرجع تقلیدما*باورهامون *هست
عقد؛گره زدن هست یعنی ❤️خدا❤️روبه دلت گره بزن
هرکس بایک باوری اعتقاداتش روعقدکنه وگره بزنه
وجمله آخر؛خلاف طریقت بودکه اولیاء
تمناکنندازخداجزخدا..
۹۶/۰۵/۱۸