قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

شهید مدافع حرم نورمحمد محمدی

پنجشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۸:۴۸ ب.ظ

موعد دیدار با خانواده شهید

97/4/21

مشهد بلوار شهید باهنر


نورمحمد محمدی   گلزار: بهشت رضا




پای صحبت های همسر شهید:

محمدآقا در یک خانواده اهل سنت متولد شد‌. درکودکی مادرشان به رحمت حق میرود . باهم فامیل هم بودیم .

۱۹سالم بود وایام اربعین ، محمدآقا به خواستگاری من اومدن اماهمه مخالف این وصلت بودند . تااینکه شبی امام رضا علیه السلام رو درخواب دیدم که دستمالی بمن دادند و محمد هم پشت سر امام ایستاده بود ..

بالاخره جواب مثبت دادم . حاصل ازدواج مون ۳فرزند بنام مجتبی ، زهرا وامیرعباس هست .


محمد ۲سال قبل شهادتش شیعه شد . زمزمه های رفتن به سوریه بود ومیخواست بره امامن بشدت مخالف بودم چون بجز اون کسیو نداشتیم که ازمون محافظت ومراقبت کنه.. اماته دلم محکم وراضی بودازرفتنش !


چندبارتا ترمینال رفت امابَرش گردوندیم . تااینکه دفعه آخرتصمیم جدی گرفت که بره . داداشم همون روز اومدخونه ما تاباایشون خداحافظی کنه .

محمدآقا به پسربزرگم سفارش کرد که هوای مارو داشته باشه ومرد خونه باشه .. انگارداشت وصیت میکرد که گریه ام گرفت وگفتم ان شالله برمیگردی این حرفاروچرامیزنی؟؟

باهمه خداحافظی کرد امابخاطر حضوربرادرم کمی معذب بودم و نشد درست بامحمد خداحافظی کنم...

تاسرکوچه رو رفت وچندباربرگشت پشت سرش ومنو نگاه کرد . چشام پر اشک شد وحسرت اون خداحافظی بدلم موند...

۱ماه بعد هم درحلب سوریه بشهادت رسید‌ ...


فامیل ودوست بمن زنگ میزدن که سرزنشم میکردن که چراگذاشتی بره؟؟


محمدآقا۲روز قبل اربعین بهم زنگ زد وگفت خانوادت همه رفتن کربلا توچرانرفتی؟! گفتم بدون تو بااین بچه کوچیک سخته ایشالله سال بعدباهم میریم . گفت نه سال دیگه شایدمن نباشم اماتو بایدمیرفتی!!


صبح اربعین بود . منوبچه هاخواب بودیم ناگهان باصدای فریادوجیغ وگریه پسرکوچیکم ازخواب پریدم . هرکارکردم آروم نمیشد زنگ زدم برادرم بیادببینه این بچه چش شده...

داداشم میدونست چه اتفاقی افتاده امابماچیزی نگفت . 

بچه روبغل کرد وبعددیدم کم کم همه اومدن خونه ما ..

تلفن زنگ زد وگفت : یه شهیدآوردن ازسوریه بیایدبرای شناسایی..‌

اینوگفت و فهمیدم بی کس وتنها شدم....


خیلی بی تابی کردم تااینکه محمدو بخواب دیدم گفت :

من مواظب همتون هستم چراناشکری می کنی؟! براش چایی اوردم ونشستم کنارش دستی به شونه ام زد وگفت من دیگه بایدبرم دیگه بی تابی نکن .

ازخواب بیدارشدم خیلی محکم وصبورشده بودم .


تووصیت نامش نوشته بود:

من بارضایت خودم وآگاهانه این راهو انتخاب کردم وکسی مجبورم نکرد . بعدشم نوشته بود بچه هارو به کسی نده وخودت مواظبشون باش .


بعضیامیگفتن بخاطرپول وشناسنامه رفتن سوریه اماماباهمین مدرکی که داریم و حقوق بنایی محمدزندگی مون می چرخیدونیازی هم نداشتیم ، بایدشهدا رو باور داشت !!


محمدآقامیگفت اون دنیا جلومو میگیرن که؛ تو بودی وبه حرم ماجسارت شدونیومدی کاری بکنی!

لحظه شهادت بعدمجروح شدن به رفیقش که سید بود گفته بود شال تو بکش روصورتم تاصاحبت شفاعتم کنه . یک یاحسین گفت و تموم کرد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۲۱
قاصدک گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی