شهید حسین خاکشوری
موعد دیدار با خانواده شهید
98/9/28
مشهد خ ولیعصر
حسین خاکشوری نام پدر: نام مادر:
تاریخ و محل تولد: تاریخ شهادت: محل شهادت: مهران عملیات والفجر3
گلزار: بهشت رضا مشهد
سخنران:
مداح:
صحبت همسرشهید؛
۳۸ ساله
۴ساله بودکه مادرش ازدنیارفت
بزرگترکه شددرروستازحمت می کشیدوکمک پدرش بود
مافامیل بودیم که باهم ازدواج کردیم
دارای۶ فرزند۳ دخترو۳ پسر
رفتارواخلاقش خیلی خوب بود
راضی بودلقمه دهانش رودربیاره بده کسی که نداره!
زمانی که شهیدشد پدرشوهرم در روستا مراسم هفتم برای ایشون گرفت اونجافامیلاگفتن دیدیم یک پسر۱۴،۱۵ ساله خیلی بی تابی میکنه میگن شماچه کاره شهیدی؟!
میگه ماپدرنداشتیم وایشون خرجی مارو می داد
الان دوباره یتیم شدیم😔
رفتارش باپدر،خواهر،من و... خیلی خوب بود
گفتم:نروجبهه ما۶ بچه داریم
گفت: جبهه ما وبچه های مااونجان!
اونجاهرلحظه به مااحتیاج دارن
وروزی که می خواسته بیاد شهیدمیشه
همش خط بوده وکارش قسمت مهمات بود
بهش میگن توالان ازخط اومدی باید۲۴ ساعت استراحت کنی حسین آقامیگه داوطلب میخوام برم وکمپوت گیلاس روفقط شربتش رومیخوره ومیره!
اولین بار۳ ماه رفت واصلانیامدوماجنازه ش رودیدیم!
واقعامردبود
۱۴ سال خونه داربودیم که موقع شهادت بچه آخرم ۱ ساله بود!
کاشی کاروبنّابود
۱۵ سال دربسیج فعالیت می کردمی گفتم:
کوحقوق!
می گفت: حقوقم روازخدامی خوام!
وزمان حکومت نظامی کشیک می دادن وهمیشه درراهپیمایی هاشرکت می کرد
لباس بسیجی پوشیدودراتاق هی راه می رفت می گفت:
می خوام برم به جبهه برگردم باجعبه!
چندبارتصادف سخت کرداماکاری نشدقسمتش شهادت بود🥀
عقیده خوبی داشت وآدم چشم ودل سیری بود
اگرناراحت بودم می گفت :
طاهره گریه کردی؟
میگفتم:نه
می گفت:کاردبه جگرم بزن ولی گریه نکنی!
👈وصیت زبونی کرد
اگه شهیدشدم ببریدم بهشت رضا من روازشهداجدانکنین..😔
دوستش می گفت :
شب وروزدرسنگرگریه می کرد، دعای توسل میخوند اواخرنورانی شده بود ومی گفت :دعاکن شهیدبشم..
خیلی مشتاق جبهه بود وخیلی امام رودوست داشت
یکباررفت جبهه بعد۳ ماه هم شهیدشد
می گفت :من شهیدمیشم اگراومدم شانس تان اگرنیامدم میدونم پشتم به خاک می گیره چون لقمه نون حلالی براشماگذاشتم..
دوستش می گفت :دیدم ماشین مهمات روزدن حسین آقاپرت شده ،چندقدم هم چهاردست وپامیره
گفتم :وصیتی داری؟
دیدم لباش بهم می خوره گوشم روبردم نفهمیدم چی گفت وسرش روزانوم شهیدشد😔
