قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

شهید رضا سروری

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۱۵ ب.ظ


موعد دیدار با خانواده شهید

94/12/13

مشهد خیابان مصلی


علی رضا سروری   نام پدر: خلیل    تاریخ تولد: 75/1/13    تاریخ شهادت: 94/1/31

محل شهادت: سوریه مرز اسرائیل     گلزار: بهشت رضا بلوک 32

مداح امروز: آقای علیزاده

پای حرف های مادر شهید:
از کوچیکی خیلی به ائمه علاقه داشت عقیده به امام رضا داشت همیشه پیاده می رفت حرم
همه گفتم منم میگفتم مامان سنت کمه نرو میگفت شما افتخار کنید
هر دو فرزندم ابراهیم و علیرضا را فرستادم ابراهیم به دلیل تصادفی که قبلا داشت در پاهاش پلاتین بود برش گرداندن
یک بار علیرضا زنگ زد گفت مریضم برمی گردم بعد دو سه شب دوباره زنگ زد که عملیات داریم نمیام بعد عملیات اگر زنده بودم میام
رفت تا سه ما خبر نداشتیم تا این که خبر شهادتش را آورد 18 سال و 18 روز داشت
خیلی مهربون بود. به همه احترام می گذاشت. دست دهنده داشت. بعضی وقتا دوستاش از هرات میومدن چیزی نداشتن میدیدم کاپشنشو داده بهشون. خونه کسی دست خالی نمیرفت بدون اینکه به من بگه چیزی میخرید میبرد

صبح به صبح که میرفت سر کار میگفت مامان آیة الکرسی بخون پوف کن دور من

سوره انا انزلناه رو خیلی دوست داشت

پسرم رشید بود شجاع بود میگفت نترس نگران نباش
راضیمه که راه باز باشه خودمم بگن بیا برم برا دفاع


پای صحبت های خواهر شهید:
برادرم حضرت زینب را خیلی دوست داشت یک روز آمد گفت دوستام دارن میرن سوریه به منم اجازه بدین برم داداش بزرگم گفت منم میرم ثبت نام

مامانم اجازه نداد با اجازه بابام رفت اسم نوشت مامانم می گفت تو کوچیکی بزار ابرام بره بیاد بعد تو برو

23 بهمن اعزامش بود مسجد حضرت ابوالفضل در خیابان جمهوری محل اعزام بود خیلی گریه می کردم بردم تو کوچه، بغلم کرد گفت گریه نکن صداتو نامحرم میشنوه من برم 20 روز دیگه برمی گردم

ما برگشتیم خونه بعد 25 دقیقه زنگ زد گفت داداشو نیاوردن برمیگرده

اونجا بهشون میگن کسانی که اعتیاد دارن بیماری خاصی دارن ... نیان

ابراهیم هیچی نمیگه ولی رضا بلند میشه میگه برادر من پلاتین در پاش داره ابراهیم هی میگه ساکت شو میگه نه تو نمیتونی

همون دفعه اول که رفت بعد 45 روز شهید شد 20 روز آموزشی بود و بقیشم منطقه که شهید شد

تهران که بود برا اموزشی بهمون زنگ میزد دوبار هم از سوریه زنگ زد بعد دیگه خبری ازش نبود
چند بار رفتیم سپاه رفتیم محل ثبت نامش هرجا می رفتیم خبری نبود میگفتن صبر کنید

خواب دیده بودم می دونستیم که نیست ولی قبول نمی کردیم

13 رمضان یکی از دوستاش زنگ زد به همراه برادرم گفت همرزم رضا بوده اومد خونه عکسای رضا در سوریه رو نشونمون داد و گفت شهید شده ولی ما قبول نکردیم

دو سه ماه من و برادرم می دونستیم ولی به بقیه نگفتیم

20 شهریور تماس گرفتن که رضا رو می خواهیم بیاریم سه روز بعد آوردنش چهرش قابل شناسایی نبود سه ماه دست دشمن بود و دو ماه در سردخانه تهران

یک دست نداشت و سرشو جدا کرده بودن

از آزمایش دی ان ای دندان شناسایی شد

میدونست قراره شهید بشه در دفترهاش نوشته بود مادر سر مزار من کسی گریه نکنه

عملیات بصر الحریق مرز اسرائیل پشت کوه بودند که یک تیر خورده بود به گردنش

دوستاش میگفتن وقتی به نماز می ایستاد سن بالاترها پشت سرش می ایستادن به نماز

اونجا با همه شوخی می کرد غذاشو برمی داشتن چیزی نمی گفت

به من می گفت آبجی چقدر دنیا بده روزاش همه تکراریه

انگار میدونست میخواد بمیره در تقویم در دفترهاش خونه آبجی همه جا نوشته  به حضرت زینب قسم داده که خدایا ما را به راه راست هدایت کن حالا این صحبتها مال سه سال پیش بود اون موقع از رفتن سوریه هیچ خبری نبود


پای سکوت به بغض نشسته پدر شهید:

-  چه جوری رضایت دادین بره؟

- هیچ کس دلش نمیخواد بچش از جلوی چشمش دور بشه ولی میخواست در راه رضای خدا بره چی بگم

- چه کار کردین که رضا به این درجه رسید؟

- من کاری نکردم فقط وظایف پدریم بود او خودش علاقمند به ائمه بود حرم زیاد می رفت قبلا بندر عباس زندگی می کردیم یکبار آمده بودیم مشهد منزل خواهرم شب رفت تا صبح نیامد صبح بهش گفتم دیشب کجا بودی گفت تا صبح حرم بوده

- چه توقعی از ما دارید؟

- هر از گاهی یاد و بنیادی از ما بکنید از خانواده شهدا مثل آمدن الان شما دل ما و دل شهید شاد میشه

- از حال و هواتون موقع دیدار جنازه شهید بگید؟

- آمدن دنبالم که بیاین شهید را آوردن بهشت رضا برای شناسایی میخواستم صورتشو ببینم اطرافیان هی میگفتن پسر خودته نمیخواد اصرار کردم سر تابوت را باز کردن دیدم سرش را چرخاندن تنش ثابته فهمیدم سرش از تنش جدا شده دیگه حالم دست خودم نبود

- میگم خوشا به سعادتت بابا

صحبت های آقای علیزاده از قول ابوتراب:

ابوتراب فرمانده رضا سروری بوده می گفت وقتی روضه حضرت زهرا رو میخوندم شهید رضا اسماعیلی و رضا سروری در آغوش هم گریه می کردن و میگن چه جوری شهید بشیم بهتره

اسماعیلی میگه من دوست دارم سرم مثل اربابم حسین از تنم جدا بشه رضا تو برام دعا کن بعد هم اسماعیلی برا سروری دعا میکنه

ابوتراب می گفت موقع روضه حضرت زهرا اسماعیلی سرشو می کوبید به دیوار سه چهار نفر پا میشدن میگرفتنش

رضا سروری چندین روز جنازش افتاده بود

این حرومزاده ها میدونن چه جوری روحیه ها رو خراب کنن جدیدترین بلاهایی که سر جوونهای ما میارن

یک پیرزن داعشی که فرمانده گروهان زنان داعشیه چند روز پیش دو تا از جوونهای ما رو زنده زنده میخوره

برا سر رضا اسماعیلی ده هزار دلار جایزه گذاشتن

ابوتراب میگه ....بچه های مارو به دویست هزار تومان صد و پنجاه هزار تومان میفروختن به داعش اوضاع انقدر خراب شده چند روز پیش کوچه نزدیک حرم حضرت زینب انفجار انتحاری رخ داد

سید ابراهیم صدرزاده با حسن قاسمی دوست بود حسن 12 روز آمده بود در این ایام کاری کرده بود اوضاع داعش ریخته بود به هم

در خیابانی اطراف حرم بیمارستانی بود دست داعش قاسمی گفت هرطوری شده باید اینجا رو بگیریم صدرزاده گفت چه جوری؟ گفت باید شمشیرو از رو بکشیم باید دفاع کنیم از حضرت زینب یک نارنجک این دستش یکی اون دستش روبروی بیمارستان می رفت نحن شیعة بن ابی طالب

به رگبار گرفتنش اما بیمارستان رو از دست داعشی ها بیرون آورد و اون فرمانده های داعشی که داخل بیمارستان بودن به درک واصل کرد

الان در سوریه ما 6 هزار نفریم اونا 15 هزار نفر


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۱۳
قاصدک گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی