قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

شهید محمود تورانی

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۶ ب.ظ


وعده دیدار با خانواده شهید

95/10/23

مشهد میدان امام حسین خ بلال


محمود تورانی    نام پدر: حسینعلی   تاریخ تولد: 38/3/10      تاریخ شهادت: 65/10/25

عملیات: کربلای 5      محل شهادت: شلمچه     گلزار: روستای درنگ آباد خراسان رضوی

مباحثه جلسه 4 تنها مسیر استاد پناهیان
مداح: سید مرتضی بامشکی

پای صحبت های خواهر و همسر شهید:
کلام را خواهر شهید که مهمان منزل برادر شهیدش بود این گونه شروع می کند ایشان جوان مظلوم و باایمانی بود
اوایل انقلاب ما روستاهای اطراف مشهد بودیم از روستا می آمد شهر در راهپیمایی ها شرکت می کرد
زمان طاغوت سربازی نرفت و بعد انقلاب دوران سربازیش را رفت جبهه
یک بار در عملیات بدر مجروح شد
از من حدود هشت سال بزرگتر بود از جبهه یک کارت پستال برام فرستاد عکس یک دختر با چادر و مقنعه سفید سر سجاده نوشته بود دوست دارم مثل این باشی
همسر شهید در ادامه می گوید ده ساله بودم که ما را به اسم کردند بعد دو سال آمدند خاستگاری
اولین بچه ام را 15 سالگی باردار بودم 5 پسر داشتم که الان فقط 3 تای آن ها زنده هستند
از خاطراتش برامون تعریف می کرد چون جثه کوچکی داشت می گفت تفنگ ژ-3 از قدش بلندتر بوده و روی زمین کشال می خورده می گفت یک بار خوردم زمین سرنیزه تفنگ گم شد کلی ترسیدم دعوام کنن انقدر گشتم تا پیداش کردم
بعد سربازی گفتم شما دو سال رفتی گفت اون وظیفم بوده الان برم کار کردم
دو بار بعنوان بسیجی رفت
وصیت نامه نوشته بود اما به دست ما نرسید
اصلا دل به دنیا نداشت
با مادرشون خیلی صمیمی بود هر چی بگم کم گفتم
مادرش می گفت بری بچه ها رو به کی می سپری می گفت به خدا می گفت مادر شما هر چی بگی نه نمیارم ولی این را باید برم
خواهر شهید اضافه می کند
به خودش الهام شده بود شهید میشه
تو منطقه دفعه آخر که رفته بود پسرداییم سرباز بود برادرم بهش گفته بود من این دفعه شهید میشم پسردایی گفته بود بادمجان بم آفت نداره برادرم میگه نه جدی شهید میشم
یک دانه پسر مادرم بود برای همین از جبهه نامه نوشته بود برای داییم که مادرم را آرام کند آن زمان پدرم در شهر کارمند آستان قدس بود برای همین پدر و مادرم شهر بودند
اصلا از زمانی که عملیات کربلای 5 شروع شد در خانه ما همش گریه بود
از طرف سپاه و فامیل ها که آمدند گفتند مجروح شده ما فهمیدیم
از بس مادرم به پاش زده بود پاش کبود شده بود
همسر شهید می گوید راضیم به رضای خدا
آن زمانی که شهید شد پسر کوچکم 6 ماهه بود و بزرگی کلاس اول دبستان
با این که روحانی نبود همه در روستا بهش می گفتند شیخ محمود
همیشه با بچه های روستا بازی می کرد طوری که وقتی شهید شد همه بچه های روستا گریه می کردند
گاهی به بچه هام میگم این مقامی که پدرتان دارد بخاطر مادرش بود
هنوز "م" از دهان مادرش در می آمد که بگه محمود این صدای بله اش می آمد


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۲۳
قاصدک گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی