قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

شهید مدافع حرم غلامرضا سمائی

پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ق.ظ


موعد دیدار با خانواده شهید

95/11/28

مشهد خ امام خمینی


غلامرضا سمائی   نام پدر:  تاریخ تولد: 38  تاریخ شهادت: 95/8/6

محل شهادت: سوریه


برادر شهید علی اکبر سمائی که در دفاع مقدس به شهادت رسیدند

سخنرانان: سردار نجاتی مدیرکل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خراسان رضوی - آقای بهرامی معاونت حفظ آثار
مداح: سید مرتضی بامشکی

پای صحبت های همسر دلتنگ شهید:

شهید خیلی مقید به برنامه ریزی و دقیق بود هر کاری شروع می کرد به نحو احسن تمام می کرد تقریبا 20 ساله که ساکن مشهد شدیم بعد از بازنشستگی پیگیر بود بره خادمی امام رضا خیلی پشتکار داشت چون شرایط سنی خادمی را نداشت اذیتش می کردن گفت میرم به امام رضا متوسل میشم یک روز آمد گفت خواب دیدم از پله های حرم میرم بالا یک آقایی ایستاده با دوربین گفت بیا چشماتو معاینه کنم بعد گفت برو چشمات سالمه قبولی دو سه روز بعد از آستان قدس تماس گرفتن گفت فاطمه باید چشمات پاک باشه برا خادمی

6-7 سالی در حرم خادم بود در این سال ها هیچ غیبتی نداشت حتی ساعت کار اضافی داشت می گفت وقتی میرم حرم سبک میشم انقدر  حرمو قشنگ جارو می کرد لباسش همیشه تمیز عطرزده صبح که می خواست بره حرم فکر می کردی می خواد بره عروسی

تا زمانی که آمد گفت میخوام برای سوریه آماده شم زمان دفاع مقدس می رفت اون موقع اگر می گفتیم خدایا نگهش دار برای بچه ها کوچکن الان که حرفی نداریم شما هم بعد از 37 سال خدمت حیفه در بستر بری

البته مشهد قبول نمی کردن می گفتن شما دکترای جنگ داری حیفه لازمی

یک سال بود ساکش رو بسته بودیم از توی ساک وسایلشو برمی داشت استفاده می کرد دوباره می شستیم میگذاشتیم تو ساک تا رفت تهران و از اونجا اجازه اعزام گرفت یک ماه مونده به رفتن همه کاراش رو راست و ریست کرد یک روز آمد گفت خانم همین یک کار مونده اینو انجام بدم دیگه هیچ کاری تو دنیا ندارم

به خواباش اعتقاد داشت می گفت شهید شوشتری رو خواب دیدم با جمعی از بچه ها یک قفلی بود به همه گفت بیان کلید بندازین این قفلو باز کنین هرکی رفت نتوست گفت رضا تو بیا رفتم قفل باز شد تعبیر می کرد شاید قفلی تو سوریه هست که به دست ما باز میشه

می گفتن اونجا خیلی کار کرده و برای عملیاتهای بعد شهادتش مقدمات خوبی آماده کرده

ارادت خاصی به حضرت زینب داشت

از روزی که رفت هر روز یا تماس می گرفت یا پیامک می داد یک بار شنیدم گلوله خورده به حرم  حضرت زینب تماس گرفتم باهاش گفتم راسته؟ گفت نه پس ما اینجا چکار می کنیم ما سینه سپر کردیم که حضرت زینب گلوله نخوره گفتم خدا خیرتون بده

از روزی که رفت تا شهید شد 40 روز طول کشید گفتن اونجا چله برداشته

دفاع مقدس که می رفت گفت چی شده که شهید نمیشم دعا می کنید یا لیاقت ندارم گفتم راستشو بخوای من دعا می کنم گفت پس خدا شما رو بیشتر دوست داره هر دفعه این همه خمپاره و گلوله میاد سمت من عمل نمی کنه ولی این دفعه گفتم از حضرت زینب خجالت می کشم هر جور صلاحه دو روز به آمدنش زنگ زد گفت داریم میایم حالا چه جوری آمد

گفتیم خدایا شکرت

گریه من برای دلتنگیه برای خودش خیلی خوشحالم به بچه ها گفتم به من تسلیت نگید تبریک بگید چون حاجی خیلی شهادت رو دوست داشت همیشه به دوستای شهیدش می گفت شما رفتین منو تنها گذاشتین برادرش اکبر زمان جنگ شهید شد بهش می گفت اکبر من به تو گفتم برو ولی تو جلو زدی

دو شب بود زنگ نمی زد نگران بودیم دو سه دفعه اس ام اس زدم سردار از حالت خبر بده ولی جواب نداد شبای دیگه هر موقع سحر ساعت 4 صبح پیام می دادم سریع جواب می داد

از پادگان زنگ زدن خانه همیشه یک شماره مخصوص میفته که رمزه گفتن آقازاده ها کجان گفتم اگر حرفی هست من خودم بیشتر از بچه ها آمادگی دارم گفت زخمی شدن گفتم نه ما خوابشو دیدیم آماده ایم شهید شده گفت پس عصری میایم خونتون

دو سه تا دخترها خواب واضح دیده بودن حاجی شهید شده

خیلی زود دو روز بعد شهادتش برگشت رفتیم فرودگاه مراسم خیلی قشنگی برگزار شد انگار همه چیزو خود شهید برنامه ریزی کرده بود و پیش می برد

بچه های شهرستان از فیض آباد اومدن گفتن که حاج آقا رو بدین ببریم فیض آباد دفن کنیم گفتم اگر حرم جور نشد باشه وگرنه امام رضا رو خیلی دوست داشته حرم باشه

همون ساعتی که پیکر ایشون وارد فرودگاه میشه آقای رئیسی با پرواز تهران وارد فرودگاه شدن و این هم زمانی تصادفی باعث شد ایشون همونجا امضا کنن برای دفن حرم و ظرف یک ربع مزار ایشون جور شد

حضور ایشان در دفاع مقدس از همون روز اول بود با دوستاشون 5-6 نفری بودن تهران درس میخوندن تا خبر حمله عراق به ایران میاد با زیرشلواری کوله هاشون رو برمی دارن با بالگردایی که هرلحظه خطر سقوط داشته میرن خرمشهر چند تا نامه هم نوشته بودن داده بودن برادرش اکبر گفته بودن در زمانهای معین برای ما بفرستن ما هم خیالمون جمع اون زمان تازه عقد کرده بودیم تا تعطیلات عید که برادرشوهر و جاریم اومدن شهرستان گفتم حاجی کو گفتن اینا درساشون طول کشیده دیدیم تعطیلات داره تموم میشه گفتم پس چرا نمیان جاریم گفت منتظر خبر شهادتش باش راستش ما هم ازشون خبری نداریم این نامه ها را هم ما می فرستادیم تا سه ماه ازش خبری نداشتیم تا آمد

10 -15 روزی بود دیدم دوباره هوا داره بره یعنی روح و روانش اونور بود بعد آتش بس هم تا مدتی بود تا اینکه تیپ 61 محرم همه یکجا برگشتن تربت دیگه زندگی مشترک ما یا تربت بودیم یا فیض آباد یا مشهد ولی این 20 سال آخر که تیپ 5 نصر بود دائم مشهد ساکن بودیم

صحبت های آقای بهرامی:
بعد از شهادت سردار قاجاریان ایشان را معرفی کردن برای تدریس دو واحد درس دفاع مقدس در دانشگاه
ایشان یک مدیر به تمام معنا و تمام عیار بود با سازماندهی برنامه ریزی و هدایت در عین اطاعت پذیری
تابع امر ولی بود
به سیمایش نگاه می کردی معنای اقتدار را می فهمیدی ولی درعین حال بسیار مهربان بود
روزها که کنار ضریح گل های حرم را عوض می کردن یک شاخه گل به ایشان میدادن یکبار جلسه ای داشتیم کار سنگینی را یکی از خواهرهای همکار انجام داده بود که داشت ارائه می داد ایشان بعد از صحبتهای همکارمون شاخه گل را داد به او و گفت این را امام رضا برای شما فرستاده
پس از مراسم خاکسپاری ایشان من نرفتم سر مزارش بودم جایی که ایشان دفن شد دو طبقه بود بعد مدتی جنازه دیگری آوردن برای دفن خاک را که برداشتن از مزارش بوی عطری بلند شد که افرادی هم که آنجا بودن متوجه شدن

پای صحبتهای سردار جانباز نجاتی:
شهید در گروه توپخانه، در اطلاعات 5 نصر، در ستون یگان ها و قرارگاه فعال بود
توپخانه بسیار نقش مؤثر و تعیین کننده ای در عملیات کربلای 5 و والفجر8 داشت و این ها از زحمت های شهید سمایی و همرزمانش بود
مثلا در کربلای 5 زمانی که وارد شهرک دوعیجی شدیم دیدم یک ستون نظامی منهدم شده طوری که حتی وقت نکرده بودن از ماشینهایشان پیاده بشن اینها رصد یک توپخانه دقیق است
امروز باید چه کنیم رهبری می فرماین جامعه امروز بیش از هر چیز به سیره شهدا نیازمند است که راه رستگاری و موفقیت است
آقا می فرماید من در وصیت نامه شهیدی دیدم نوشته موتور گازی منو بفروشید مقداری هم پول در بانک دارم بدین به بیت المال چون من از پول بیت المال درس خواندم ولی نتوانستم از درسم استفاده ای برای مردم بکنم
یا آقا میگن باید ببینیم معیار انتخاب همسر شهدا چیه؟ همسر شهید ساجدی میگه ما تا ساعت دو سر کار بودیم بعد آمدیم مسجد مراسم ازدواجمان را برگزار کردیم
آقا میگه جنگ ما گنج بود حالا آیا ما میتونیم این را استخراج کنیم
استادی می گفت شاگرد خیلی بی حجابی داشته برای کار کلاسی صوت شهید کاوه رو میده بهش پیاده سازی کنه اون دانشجو کلا متحول شده بود
آقای عاکف نویسنده کتاب خاکهای نرم کوشک میگه کتابش در ایران حدود 600 هزار نسخه چاپ شده ترجمش در لبنان 1 میلیون بار
خراسان 17 هزار شهید 5هزار آزاده 50 هزار مجروح 300 یگان 40 سردار شهید 480 فرمانده گردان شهید داشته ازتون دعوت می کنم بیاین مجموعه حفظ آثار و در پیاده سازی مطالب به ما کمک کنید



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۲۸
قاصدک گمنام

نظرات  (۱)

سلام
خیلی خیلی ممنونم به خاطر این مطلب از شهید بزرگوار سمائی

راستش خیلی وقته دنبال پیدا کردن یک خاطره کوچیک از ایشون بودم

عکس ایشون رو روی یکی از دیوارها شهر نقاشی شده بود حتی یادم نمیاد کجا فکر کنم راهنمایی اگه اشتباه نکنم
مدتی هست توی کانال تلگرام خاطرات کوتاهی از شهدا با مشخصاتشون رو ثبت می کنم
موقعی که اسم و عکس ایشون رو دیدم گفتم حتما باید در موردشون بنویسم ... اما زمانی که اومدم برای پپیدا کردن مطلب
هیچ مطلبی جز تاریخ شهادتشون و کمی هم از برادر شهیدشون خاطره ای از ایشون نبود... خیلی اون شب دلم شکست
گفتم چرا نباید در مورد یک شهید حتی خانواده ایشون مطلبی ثبت کنند... درسته که مدت زیادی از شهادتشون نمیگذره ولی نبود یک مطلب کوتاه ازشون برام خیلی سخت بود طوری که به یکی از بچه ها می گفتم نمی دونم چرا از وقتی از شهدا می نویسم اینقدر اذیتم می کنند اینقدر باید دنبال یک نوشته کوچیک از اونها و خاطراتشون باشم که گاهی اشکم رو درمیارن انگار بعضی هاشون واقعا نمیخوان کسی چیزی در موردشون بدونه مثل پیکر مطهرشون که هنوز برنگشته انگار می خوان گمنام بمونند ... چند بار خواستم اسم و مشخصات ایشون رو پاک کنم چون ناامید شده بودم از پیدا کردن مطلبی از ایشون ولی امروز توی مطالبم اسم ایشون رو که دیدم گفتم به یکی دیگه بگم شاید پیدا کرد من که ساعت ها گشتم پیدا نشد ... به طرف مقابل که گفتم خودم هم گفتم یک نگاه دیگه بکنم شاید فرجی شد روز جمعه ای... هنوز عکس و اسم شهید جلوی چشمم بود توی فکرم چهره نورانی ایشون ... تا سرچ کردم این مطلب وبلاگ اومد .. انگار دنیا رو به من دادن ... برای طرف مقابلم زدم پیدا کردمممم... اما ایشون زدن من پیدا نکردم ... از خوشحالیم برای پیدا کردن یک خاطره کامل خیلی کامل براشون گفتم و ان شالله جمعه توی کانال ثبت می کنم ... ممنون خیلی ممنون به خاطر مطلبتون ... متوجه شدم آخرای بهمن ماه ثبت شده مطلب و من قبلش دنبال مطلب بودم اینجا هم انگار خود شهید برنامه ریزی کرده تا ناامیدی منو به خوشحالی تبدیل کنه ... ممنونشم به خدااا ... اگه خوشحالی و اشک جمع شده توی چشمام رو میدید متوجه میشدید که چقدر خوشحالم ... باز هم ممنون
پاسخ:
براستی حضور بر مزار شهدا
در منزل شهدا
و حتی یادآوری شهدا در ذهن
همگی دعوت خودشونه
نسیم عزیز از شما دعوت می کنیم به حضور در جلسات هیئت
ادرسها در کانال تلگرامی زیر هر هفته گذاشته میشه
https://telegram.me/ghasedakghomnam

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی