شهید جواد ربیع زاده
موعد دیدار با خانواده شهید:
96/9/23
مشهد خ عبادی
جشن میلاد رسول اکرم و امام صادق علیهماسلام 96/9/16 منزل خواهر حسن پور
جواد ربیع زاده نام پدر: علی اصغر
تاریخ تولد: 43/6/2 تاریخ شهادت: 63/7/27
محل شهادت: میمک گلزار: خواجه ربیع مشهد
ادامه نهج البلاغه خوانی حکمت 126 تا 215
مداح: برادر صادق زاده
فرازی از وصیت نامه شهید:
هدف من از آمدن به جبهه این بود که بتوانم خدمت کوچکی به اسلام و قرآن بکنم و امیدوارم این خدمت مورد رضا و قبول درگاه الهی قرار بگیرد .... از مردم مسلمان و شهیدپرور ایران می خواهم که همچنان که در پشت جبهه هستند سنگرهای مسجدها را حفظ کنند و در نماز جمعه و نماز جماعت شرکت کنند و نگزارند خون شهدا پایمال شود
پای صحبت های خواهر شهید:
ما ده تا بچه بودیم( ۴ خواهر و ۶ برادر) و جواد بچه پنجم بودند .
ایشان در روز تولد امام جواد علیه السلام بدنیا آمدند و به همین دلیل نام ایشان را جواد گذاشتند. ایشان از همان اوایل تا دو سالگی بیمار بودند به حدی که نمی توانستند راه بروند و دندان هم درنیاورده بودند و بعد هم که بیماری ایشان شدت می یابد و ایشان را به نزد دکتر می برند اما دکتر میگه که بچه مرده و با همین پول ویزیت برایش کفن بخرین ، مادرم ناراحت و گریان به خانه برمی گرده ، در خانه پدربزرگم کمی نبات رو تو آبجوش حل میکنه و به بچه میده و در این حال مادرم خدا رو به حق امام جواد علیه السلام قسم میده که بچه رو شفا بده و بچه بعد از خوردن آب نبات چشمهاشو باز میکنه و بچه رو به نزد همون دکتر می برند و با تجویز داروهای تقویتی اون ، بچه کاملا بهبود می یابد .
ایشان در ۱۸ سالگی وارد جبهه می شوند و ۹ ماه در کردستان خدمت می کنند و چون برادر کوچکشان در جنوب بوده ایشان هم میخواهند به جنوب اعزام شوند و بعد در عملیات میمک شرکت می کنند و در ۲۰ سالگی به شهادت می رسند.
نحوه شهادت ایشان اینگونه است که در عملیات دشمن پاتک زده بود و شهید با چند اسیر عراقی به عقب برمی گشتند که خمپاره ای در کنار ایشان اصابت می کند و با برخورد ترکش آن به پشت سرش شهید می شوند . مزار ایشان در خواجه ربیع سمت راست درب ورودی می باشد.
با رفتن ایشان به جبهه مخالفتی نشد چون برادر کوچکشان هم که شناسنامه اش را دستکاری کرده بود ، در جبهه خدمت می کرد.
من روزی به منزل مادرم رفته بودم که فرزندم اومد و گفت مامان دم در کارت دارند ، دیدم دو نفر دم در هستن و فهمیدم که خبری درباره جواد دارند ، گفتم من خواهر جواد هستم به من بگین ، گفتند نه با عموی ایشان کار داریم و بعد عموی ما بعد مقدمه چینی و ... خبر شهادت جواد رو داد ( چون پدرم در همان اوایل کودکی شهید فوت کرده بودند، شهید تأکید کرده بود که خبر شهادت را به عمویش بدهند و نه مادرشان)
ما نمی دانستیم که ایشان بسیجی بودند و بعد از شهادت فهمیدیم که پاسدار و عضو لشکر ۵ نصر بودند .
ایشان بسیار مهربان و باادب و به فکر کمک به دیگران بودند و نسبت به خانواده و بچه ها مهربان بودند ، وقتی که ما خواهران به منزل مادر می رفتیم و بچه هایمان را می دید سریع از بیرون تنقلاتی ... تهیه می کرد و به بچه ها می داد تا اونها رو خوشحال کنه .
بعد از شهادت شهید هم روزی خانمی عرب به منزلمان آمد وگفت ما از جنگ زده ها هستیم و شهید گاهی برای ما موادغذایی می آورد .