قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

شهید منا سیدحسین حسینی

پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ق.ظ


وعده دیدار با خانواد شهید

96/10/7

مشهد خ شهید کامیاب


سید حسین حسینی      نام پدر: محمود     نام مادر: زهره حسینی(افشار)

تاریخ تولد: 1330    تاریخ شهادت: 1394

مکان شهادت: سرزمین منا عربستان       گلزار: صحن آزادی حرم رضوی

سخنران: آقای شاه تقی (راوی دفاع مقدس)
مداح: برادر بامشکی

پای صحبت های همسر شهید:
 سال 54 ازدواج کردیم و حاصل ازدواجمان 3 دختر و 2 پسر بود
پدرم روحانی بود و ازشرایط و ملاک های ما برای ازدواج این بود که داماد هم عالِم و هم سید باشند
ایشان که آمد پدرم گفت در همه چی عالیه فقط سیاسیه احتمال زندان داره ، ... منزل نداره باید مستأجر باشی
پدر خودم هم اوایل جوانیش سیاسی بود بعد که ممنوع المنبر شد آروم شد
گفتم خونه که مشکل نیست چون عروس سید به امام زمان جواب داده
سیاسی هم که چون آیت الله عبادی امام جمعه سابق مشهد، پسرخالم بودن و از نزدیک با زندگیشون آشنا بود گفتم مشکلی نیست
در دوران عقد کتاب خاطرات دکتر غفاری و پسر امام جمعه آیت الله سعیدی را می اورد بخوانم
با آیت الله خامنه ای هم دوست بود و با آقای طبسی هم دوست بودن
سال 55 تشکیل زندگی دادیم و سال 56 اولین فرزندمان بدنیا آمد
وقتی آیت الله شاهرودی فوت کرد، ایشان هزار جلد کتاب رساله امام را بردن خراسان جنوبی پخش کردن
همراه ایشان با فرزندم رفتیم کویت، ایشان آنجا تبلیغ داشت و برای رساله امام تبلیغ می کردن
40 روز کویت بودیم وقتی برگشتیم حرکت انقلاب کم کم داشت شروع می شد
می رفتن منبر بعد یواش می رفتن پشت منبر لباس عوض می کردن می آوردنش
محرم صفر سال 56 رفتیم خرمشهر
سال 57 هم دوباره دعوت شدیم خرمشهر، آن زمان دو فرزند داشتم
رژیم منبر را ممنوع کرد و گفت در مساجد را ببندید
امام فرمان دادن اگر در مساجد را بستن وعاظ باید بیان در خیابان صحبت کنند
ایشان هم روبروی یک مغازه در خیابان سخنرانی کردن
مضطرب آمدن منزل گفت ساواک میان خونه منو بگیرن چون در خیابان روی صندلی سخنرانی کردم بعد رفتم داخل مغازه پنهان شدم
اگر آمدن بگو رفته حوزه علمیه، می خواست جلوی ما دستگیر نشه
عصر آمدن دم در گفتن حاج آقا حسینی گفتم نیستن گفت باید در را باز کنین گفتم اینجا منزل در اختیار ما نیست صاحبخانه نیست
خلاصه رفتم دم در 11 نفر مسلح، گفتن ما برگ دادگاه داریم اجازه تو لازم نیست آمدن توی خونه
چند نفر رفتن روی بام چند نفر داخل حیاط حتی روی درخت ها
در روی طاقچه اتاق نوارهای امام و دکتر شریعتی بود که تکثیر می کردیم، امدم داخل اتاق پیراهنم را کردم داخل شلوارم و همه نوارها را ریختم داخل لباسم 30-40 تا نوار بود
بچه ام در گهواره گریه می کرد
آمدن همه جا را ریختن چمدان ها را ریختن پلوپز را چپه کردن گفتم حاج آقا رفته تو پلوپز که جا نمیشه
بچه را بغل کردم و وسط اتاق تکان می دادم یک نوار افتاد پام را گذاشتم روش، تا اینکه رفتن
سال قبل با عده ای وعاظ همین منزل بودیم یکی از آن ها خبر داشت امسال هم آمدیم، آمد گفت نوارها را چیکار کردی؟ جریان را گفتم گفت همه را بزار داخل یک سبد بزار بام همسایه می برم شط العرب میندازم
خلاصه آشغال سبزی داشتم گذاشتم داخل سبد و نوارها رو هم بینش پنهان کردم و ... شب آقای نجفی بردشان
یک عده آمدن چفیه بسته در خرمشهر راه افتادن شعاد دادن "یا مرگ یا خمینی آزادی حسینی" تا اینکه طاهری از تهران زنگ زد که خرمشهر شلوغ میشه آزادش کنین
شب دوازدهم محرم ایشان را آزاد کردن
گفتم شکنجه شدی گفت نه ولی با سه نفر مشروب خود اعدامی در یک جا بودیم و اذیت روحی شدم، در حالی که من شبها یکسر فکر می کردم حاج آقا را بستن به پنکه سقفی و میزنن چون این جز شکنجه ها بود
گفتن نه به اونجا نکشید چون مدرکی از من گیر نیاوردن
از نوارها پرسیدن جریان را گفتم ولی ناراحت دشم اون ها نوارهای مادر بودن حاج آقا گفت ما از آنها خیلی تکثیر کردیم
خدمات ایشان زیاده
تا حالا 4 زندانی بیگناه که ضامن چک بودن را آزاد کردن
نزدیک 4 هزار جلد کتاب داشتن وصیت کردن اگر پسر کوچکم طلبه شد کتاب ها برای او باشه اگر نشد بفرستین آن حوزه
(در یکی از شهرهای شیعه نشین محروم پاکستان به کمک تجار حوزه ساختن) و اگر نشد بدین آستان قدس
دو روحانی در پاکستان معرفی کردن کلی دوندگی کردیم آن ها گفتن نمیشه چون آنجا محاصره وهابیته
ما بخاطر اسباب کشی مجبور شدیم 3673 جلد کتاب را اهدا کردیم آستان قدس و بقیه هنوز مانده
ایشان اکثر شهرهای ایران ، کویت و مالزی منبر رفتن
مرتب خوابش را می بینم
شهر جیرفت منبر می رفتن می گفتن میزبان، دختر خانم پزشکی داشت ؛ بعد از رحلت ایشان یک روز تماس گرفتن گفت دخترم خواب دیده حاج آقا در حرم هست و جمعیت فشرده، گفتم چه خبره؟ گفتن حاج آقا منبر رفتن دیدم منبری است که مثالش در زمین نیست و گفت: مردم آل سعود می خواست ما را از بین ببره نتونست رفتم جلو گفتم حاج آقا من خودم آمدم تشییع گفت می بینی که الان زنده ام
ایشان 9 سال امام جمعه شاندیز و 4 سال امام جمعه تربت جام بودن و در حرم هم امام جماعت بودن
ایشان مقید بودن کارهای شخصیشان را خودشان انجام بدن لباس هاشون رو خودشون می شستن و اتو می کردن به من و بچه ها نمی گفتن
شبی که می خواستن حج برن لباسشان را اتو کردن داخل کاور گذاشتن گفتن عید غدیر برمی گردم آماده باشه که الان همانطور نگهشون داشتیم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۰۷
قاصدک گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی