قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

برادران شهید مجید و سعید زواشکیانی

پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۱۴ ب.ظ

موعد دیدار با خانواده شهید

96/12/10

مشهد خ رضا


مجید زواشکیانی        نام پدر: محمدرضا      نام مادر: مرضیه رنجبر

تاریخ تولد: 39/5/20          تاریخ شهادت 62/5/9

محل شهادت: مهران عملیات والفجر مقدماتی     گلزار: خواجه ربیع


سعید زواشکیانی    تاریخ تولد: 43/12/5     تاریخ شهادت: 62/5/14

محل شهادت: مهران     گلزار: خواجه ربیع مشهد

بیان احکام: خانم صفایی
مداح: برادر طحان

پای صحبت های مادر و خواهر شهدا:

خیلی اهل نماز و مسجد بودن
خیلی به پدر و مادر احترام میزاشتن
سعید دبیرستانی بود و مجید دانشجوی شیمی
جالبه که از نظر ویژگی های رفتاری سعید و مجید با هم متفاوت بودن ولی با هم رفتن جبهه و با هم شهید شدن
مجید خیلی اهل صحبت ، خوش بیان و سخنران بود در هر محفلی دور هم جمع می شدن در همه مدل بحث غالب و سرآمد بود همه کتابا رو خونده بود
ما با این که بچه بودیم برامون کتاب می خرید
کلا در خونه ما کتاب زیاد بود
با وجود سن کمش مثل یک مرد بزرگ بود
سر و وضع مجید هم ساده بود
برعکس سعید خیلی ساکت بود
بجاش خیلی شیک پوش بود همیشه ست می پوشید و به غذا اطواری بود خیلی نظم داشت
البته بعد از جبهه رفتن تغییر کرد
آخرین باری که اومد پدربزرگم فوت شده بود لباس پوشید دید شلوارش سرمه ایه و بلوزش قهوه ای یکم نگاه کرد که با هم ست نیست ولی همونطوری اومد این یعنی خیلی تغییر کرده بود
مجید خیلی به پیرمرد پیرزن ها هم اهمیت می داد در محل یک پیرزنی سقف خونش خراب شده بود کسی را برده بود براش درست کنه
در محافل خانوادگی مراقب بود وقت ها به غیبت و بیهوده نگذره سریع مسابقه قرآن می گذاشت بچه ها را جمع می کرد
خونه ما مهمان زیاد میومد مجید همیشه در کارهای خونه کمک می کرد سفره رو می انداخت و جمع می کرد انقدر سفره را قشنگ تمیز می کرد که الان همه بچه ها سفره پاک کردن رو از مجید یاد گرفتن
باباش که میوه می خرید اون زمان جعبه ای می خریدن مجید میوه ها رو جدا می کرد میوه های نزدیک به خراب شدن رو می آورد پوست می کرد با بچه ها می خوردن
تازه خانمش را آورده بودیم که رفت و شهید شد
نامه هایی که از بچه ها میومد انقدر قشنگ بود که دست به دست می چرخید همه می خوندن
به سعید گفتم مامان برگرد درستو بخون گفت مامان اینجا خودش دانشگاست
بعد هم با وجود این همه ضد انقلاب حضور ما در اینجا لازمه
برادرا هر دو در گروه تخریب لشکر 5 نصر بودن و از طریق بسیج اعزام شده بودن
دوستاش تعریف می کردن سعید تب داشت و روی تخت داخل سوله دراز کشیده بود که مجید شهید شد
بچه ها نگران بودن که چجوری خبر شهادت برادر رو به سعید بدن چون این دو تا در جبهه همیشه با هم بودن
دوستش میاد کنارش سعید می پرسه از مجید چه خبر
دوستش میگه فکر کنم شهید شده
سعید بلند میشه میگه راست میگی خوش به حالش و دوباره دراز می کشه! همین
فرداش شهید صیاد شیرازی و محسن رضایی میان منطقه میگن ده نفر داوطلب می خوایم که اینا باید مهر باطلی شناسنامشون رو بزنن بعد بیان
همه سرشون پایین بوده داشتن فکر می کردن که اولین نفر سعید دستش رو بلند می کنه می خواستن نبرنش میگن برادرش دیروز شهید شده ...
ترکش می خوره به پاش و پاش قطع میشه و در اثر خونریزی زیاد سه روز بعد برادرش شهید میشه

از مادر شهید پرسیدیم چجوری شد که انقدر آرومی مادر میگه پشتم به امام حسین گرمه
خواهر شهید میگه مامانی که انقدر در شهادت بچه ها آرومه وقتی مجید برای دانشگاه رفت هند انقدر مامان گریه کرد که بعد 6 ماه بابا مجبور شد رفت هند و مجید رو برگردوند همین مامان در مراسم شهادت بچه ها حتی گریه نکرد هرکی میومد مراسم میگفت مادر شهید کدومه می گفتن اون حاج خانم تعجب می کرد اصلا بی تابی نکرد
پرسیدیم چی شد که بچه ها در این مسیر شدن، یکی از دلایل خانواده شهدا پدر است خواهر شهید می گوید پدر خیلی مقید به حدود الهی بود یعنی اگر چیزی را خدا گفته بود براش مهم بود پدر خیلی به نماز اول وقت اهمیت می داد جوری که زمان فوتشون در آی سی یو هر چند دقیقه یکبار بلند می شد از هولش که بره نماز بخونه ما یکسره مراقب بودیم از جاش بلند نشه هی می گفتیم الان وقت نماز نیست ولی باز بعد پنج دقیقه دوباره بلند می شد بره نماز تا این که در همان حالت اغما در آی سی یو یکهو داد زد بچه ها بدوین نماز به امامت امام زمان و دوباره رفتن به اغما همونجا صدای اذان مغرب بلند شد و بابا بعد دو سه ساعت فوت شد
پدر اصلا اهل رشوه نبودن خیلی وقت ها از امکانات مادی گذشتن و ضرر کردن ولی حاضر نشدن رشوه بدن اصلا اهل وام و بانک و ربا نبودن
اون زمان ما فکر می کردیم حالا چه اشکالی داره ولی الان تأثیر لقمه حلالی که پدر آوردن رو درک می کنیم همیشه می گفتن به همون چیزی که درمیارین قانع باشین
و علت دیگه مادر که خیلی مؤمن بودن و خوب

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۱۰
قاصدک گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی