قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

شهید مدافع حرم مجتبی رخشانی

پنجشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۲۷ ق.ظ

موعد دیدار با خانواده شهید

97/5/25

مشهد بلوار اندیشه


مجتبی رخشانی    گلزار: بهشت رضا

مداح: آقای احمدنیا



پای صحبت های مادر شهید:

آقامجتبی بر اساس تعاریفی ک از سوریه و حرم حضرت زینب سلام الله علیها از دوستانش شنیده بود علاقه مند شد بره سوریه .

تا یکی دو ماه به من میگفت اجازه بده برم اما من دلم راضی نبود تا اینکه دیدم یک روز عکساشو و وسایلشو برداشت و گذاشت تو ساکش ، گفتم چکار میکنی؟ گفت کارامو برای اعزام به سوریه کردم و فردا هم قراره برم، اون شب لباساشو شست و خشک کرد ( لباساشو خودش میشست) و صبح س ۶ حرکت کرد و حدود سه ماه سوریه بود ، برگشت و دوباره ده روز مانده به اردیبهشت ۹۵ رفت و اوایل خردادماه( اوایل ماه رمضان) به شهادت رسید...

اوایل خبر شهادتشو به من نمیدادند 

برادرش کارای مربوطه رو انجام داده بود و بعد از مدتی به من خبر دادند...

یکی از دوستانش به برادران شهید گفته بود که دنبالش نگردین... پرسیدیم چرا؟! پیکرش که باید برگرده ... و بعد دوستش تعریف کرده که با چند نفر دیگه با ماشین از راهی میرفتند که غافلگیر می شوند و با تیراندازی دشمن بشهادت میرسند و پیکرهای پاکشان آنجا می ماند... 

و دوست دیگرش که طور دیگری تعریف میکرد، 

گفت: سه چهار ماشین بودند که در راهی میرفتن و گرفتار بمباران دشمن می شوند و ماشینها آتش می گیرند... 

لذا پسرم جاوید الاثره و حدود دو ساله که منتظرم پیکرش برگرده... اما غصه ی شهادتشو نمیخورم چون فدای حضرت زینب (س) شد...


🌹از نظر اخلاق پسر خیلی خوبی بود، احترام من را داشت ، می گفت مامان من زن میگیرم میارم پیش تو که تنها نباشی... 

شغلش سنگ کاری بود و اگر کسی تنگدست بود بهش کمک می کرد و میگفت برای رضای خدا این کار را کردم...


نمرات تحصیلیش اکثرا۲۰ بود منم به او‌۲۰ تومان جایزه می دادم...


بچه ی آرام و صبوری بود و اگر کسی اذیتش می کرد، گلایه نمیکرد...

ما معمولا در شهرستان مکان ثابتی نداشتیم و هرجا که ساکن می شدیم ، سعی می کرد مسجد محل را پیدا کند و در پایگاه بسیج آن ثبت نام کند...


بهش می گفتیم بیا داماد شو ، می گفت میخوام کاملا آماده ی ازدواج بشم ( از نظر مادی) بعد اقدام می کنم ؛

 سوریه که رفته بود می گفت دوست ندارم داماد بشم من جایی را پسندیدم که همیشه مرا دوست دارد... 


همیشه پشت سرش دعا می کردم که جایی نصیبش بشه که عین بهشت باشه🌹


🌹یک بار خواب دیدم که قرآن میخوانم ، از جلوم رد شد ، گفتم مامان بشین، گفت نه نمی شینم اومدم یه سر بهت بزنم ببینم خوبی؟ گفتم خداروشکر، تو کجایی شهید شدی خبری ازت ندارم ، گفت کی میگه من شهید شدم من زنده ام ...

یکبار دیگه خواب دیدم قرآن می خونم ، مجتبی دم در ایستاده بود ...گفت چند روزیه به فکر توام، گفتم تو چرا به فکر منی، من به فکر توام( غصه ی ترا می خورم) ، گفت نه مامان جان غصه نخور من جام خوبه ...


🌹بعد از سه چهار ماه که از برگشت پیکرش مأیوس شدیم ، برایش مراسم گرفتیم و صورت قبری تو بهشت رضا قطعه جدید( محدوده ی مزار میرزا جواد آقا تهرانی) تدارک دیدیم ...🌹


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۲۵
قاصدک گمنام

نظرات  (۲)

۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۳۷ مرتضی رخشانی

برادرم.برادر.......همه چی تمام بود.مرتضی رخشانی برادر شهید..

۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۶:۳۶ مرتضی رخشانی

سلام برادر شهیدم هروقت به این مطالب فکر میکنم اشک از چشمانم میریزد. یاد شهیدان فراموش نکنیم.من برادرم را فدای اسایش و رفاه مردمم کردم ولی شما فقط تنها فراموششان نکنید.من کمرم شکست.ولی خواهرانم شما حجابتان نشکند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی