قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

قاصدک گمنام

شهید مدافع حرم مرتضی عطایی

پنجشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۲۲ ق.ظ

موعد دیدار با خانواده شهید

97/8/3

مشهد خ دکتر حسابی


مرتضی عطایی (ابوعلی )     نام پدر:

تاریخ تولد: 1355          تاریخ شهادت: 1395

محل شهادت: سوریه       گلزا: بهشت رضا مشهد


سخنران: روایتگری پدر شهید

مداح: سیدمرتضی بامشکی


پای صحبت های پدر شهید:

۶ فرزند داشتم( ۳ پسر۳ دختر) ، آقا مرتضی دومین فرزندم بود .

خیلی شوخ طبع و شاد بود ،

هم بسیجی بود هم فرمانده پایگاهشان بود ، 

مسئول کاروان بود و  ۲۸ مرتبه راهی کربلا شد و خانواده و اقوام را هم با خودش می برد..

حدود ۲ ماه بود آقامرتضی را نمی دیدیم فکر می کردیم کربلا رفته و به ما نگفته ، یک روز با ما تماس گرفت و گفت من الان سوریه ام و خواستم به شما اطلاع بدم و از شما اجازه بگیرم ،

 من هم گفتم نه تنها راضیم که اگر جنازه ات هم نیاید مشکلی ندارم ولی یک شرط دارم و اون اینکه فقط برای رضای خدا رفته باشی !

گفت من برای رضای خدا رفتم ...


 حدود ۳ ماه بعد که مجروح شده بود اومد مشهد، 

ما فکر کردیم مرخصی اومده و نمی دانستیم مجروح شده ،

 حدود ۱۵ روز مشغول مداوا و درمان بود و بعد از آن دوباره اعزام شد... دو بار دیگر هم به مرخصی آمد که باز هم به دلیل مجروحیت بود و برای مداوا آمده بود ؛ 

یکبار که ترکش به دستش خورده بود و استخوان از بین رفته بود و میله کار گذاشته بودند ، تو بیمارستان به دوستاش میگه یه اسلحه بهم بدید ،

 بعد ماشه ی اسلحه را میکشه میگه الحمدلله ، می تونم باز اسلحه به دست بگیرم و تیراندازی کنم .


بار آخر که اعزام شد حدود ۴۰ روز بعد به شهادت رسید


آقامرتضی جانشین فرمانده ی تیپ عمار لشکر فاطمیون بود ؛ 


دوستاش می گفتند آقامرتضی با روستاییان و مستضعفین آن مناطق ارتباط داشته و براشون غذا و هدیه می برد .

 یک بار یک فرمانده ی داعشی را دستگیر کرده بود برای همین به ایشان پاداش نقدی دادند، ایشان هم بخشی از آنرا به همرزمانش داده بود و مابقی را هم سفارش کردند که اگر من نبودم عید قربان ، دو گوسفند قربانی کنید و گوشت آنها را بین همرزمان تقسیم کنید و کله پاچه شان را هم برای دو نفر که آدرسشان را داده بود ببرید ، 

یکی از آنها پیرزنی مسیحی بود که نام ابوعلی را نشناخته بود اما وقتی تصویر ایشان را می بیند... می گوید او چندماه است که برایم غذا می آورد؛ 

منزل دیگر هم متعلق به خانمی اهل تسنن بود....


ابوعلی شب قبل از عملیات خواب شهید مصطفی صدرزاده را می بینه که باهم قرار گذاشته بودند باهم شهید بشن تو خواب به مصطفی میگه خیلی نامردی ، قرار بود باهم بریم ، چرا رفتی و منو نبردی...؟!

 شهید صدرزاده سیبی را که در دست داشت دو نیم می کنه و یکی رو به ایشون میده و میگه این هم سهم تو ناراحت نباش !


فردای اون روز خوابشو ضبط می کنه که الان هم موجود است... 

ابوعلی در عملیات همان روز بعد درگیری با دشمن بر اثر اصابت تیر به گلویش به وصل شهادت می رسد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۰۳
قاصدک گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی